مثل همین تاریخ!

ساخت وبلاگ

                                            

اومدم منتشرش کنم ولی دست دلم نرفت!مال خیلی وقت پیشه! مال همون شبی که قرار بود دیگه شبم صبح نشه!

یه جایی از متنش نوشته بودم " یه روزی میرسه که میبینی صمیمی ترین دوستاتم تاریخ, تولدتو فراموش کردن، نه که انتظاری داشته باشی، میفهمی که انقدرا که برات مهمن، براشون مهم نیستی "...

به قول شازده کوچولو، آدمی که اجازه داد اهلیش کنن بفهمی نفهمی خودش رو به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه!

و چه چیزی بالاتر از برگردوندن اشک به چشمای یه دختر، که یه بغض بزرگ همیشه ی خدا توی گلوش بوده....

هنوز زمان میخوام، هنوز خود من در خود من در خود من زندانیست!

و وای اگه این یکی دو ماه دیگه هم بگذره و هنوز غرامت بدم و وای از من بعد از این روزها...

 

 

 

 

آی بدم میاد......
ما را در سایت آی بدم میاد... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ta3tu304 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:02